جدول جو
جدول جو

معنی اطاعت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اطاعت کردن
فرمان بردن نیوشیدن
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اطاعت کردن
للطّاعة
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اطاعت کردن
Obey
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اطاعت کردن
obéir
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اطاعت کردن
従う
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
اطاعت کردن
obbedire
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اطاعت کردن
слушать
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به روسی
اطاعت کردن
gehorchen
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
اطاعت کردن
слухати
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اطاعت کردن
słuchać
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
اطاعت کردن
听从
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به چینی
اطاعت کردن
เชื่อฟัง
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
اطاعت کردن
obedecer
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اطاعت کردن
obedecer
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اطاعت کردن
לציית
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به عبری
اطاعت کردن
mematuhi
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اطاعت کردن
आज्ञा पालन करना
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به هندی
اطاعت کردن
gehoorzamen
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
اطاعت کردن
اطاعت کرنا
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به اردو
اطاعت کردن
শোনা
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
اطاعت کردن
kutii
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اطاعت کردن
itaat etmek
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اطاعت کردن
따르다
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پذیرفتن قبول کردن مستجاب کردن گردن نهادن خواهش و مراد کسی را بر آوردن روا کردن، دفع فضول کردن، یا اجابت کردن معده. دفع فضول کردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفاعت کردن
تصویر شفاعت کردن
وساطت کردن توسط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناعت کردن
تصویر شناعت کردن
طعنه زدن سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامت کردن
تصویر امامت کردن
پیشوایی کردن، پیشنمازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقامت کردن
تصویر اقامت کردن
ماندن ماندگار شدن درنگ کردن متوقف شدن آرام گرفتن بجای ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعت کردن
تصویر زراعت کردن
کاشتن و کشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نماریدن، فرمان دادن، رازگونگی، اندرز دادن، رایزنی نمودن بسوی چیزی بدست و ابرو و جز آن، فرمودن کسی را فرمان دادن، با حرکتی دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن برمز نمودن، تقریر کردن بیان کردن، شور کردن مشورت کردن، نصیحت کردن اندرز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابت کردن
تصویر اصابت کردن
به هدف خوردن، به نشانه رسیدن تیر و قرعه به او اصابت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعت کردن
تصویر صناعت کردن
مهارت نمودن، استادی نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجابت کردن
تصویر اجابت کردن
برآوردن، پاسخ دادن، پذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قناعت کردن
تصویر قناعت کردن
بسنده کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
فرمان برداری کردن، اطاعت کردن، نیایش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد